نویسنده:دکتر علی محمدی اسیابادی
مثنوی مولوی با داستان آفرینش انسان آغاز می شود. شروع انسان، شروع محاکات است؛
بشنو از نی چون حکایت می کند// از جداییها شکایت می کند.
محاکات، پدر و مادر همه پارادوکسهایی است که هستی بشر را در این جهان در بر گرفته است. بدون محاکات، همه چیز، هیچ است. دین و دین ورزی، علم و دانش، تکنولوژی و تمدن، فرهنگ و طبیعت و . . . هیچ است. محاکات، اتحاد وجود و عدم، شباهت و تفاوت، وصال و جدایی، مرگ و زندگی، ساختن و ویران کردن و . . . است. جدایی، به معنی متفاوت بودن/شدن و در عین حال به معنی شباهت داشتن و مثل هم بودن است. طلا و نقره، دو فلز جدا از هم (متفاوت) هستند اما در فلز بودن، شبیه به یکدیگرند. این شباهت و تفاوت، در طول تاریخ علم، سر نخ بزرگی بوده است که دانشمندان با کمک آن، شباهتها و تفاوتها را در ابعاد مختلف فیزیکی، شیمیایی، فرهنگی و اقتصادی آنها بررسی کنند. مثلا از نظر اقتصادی وقتی می گوییم «قیمت طلا بیشتر از نقره است» تفاوت آن دو را با واژه «بیشتر» و شباهت آنها را با واژه «قیمت» بیان می کنیم.
در فرهنگ ما، مثل بسیاری از فرهنگهای دیگر، طلا با رسوم ازدواج، ارتباط آیینی دارد. این نقش فرهنگی طلا، از طریق محاکات، سبب ارزش افزوده طلا می شود. خواص فیزیکی طلا، از قبیل حد اکثر چکش خواری و انعطاف پذیری در میان فلزات، قابلیت صورت پذیری و محاکات را به حد اکثر رسانده است. این قابلیت محاکات، در میان کیمیاگران قدیم رمز تولید مثل در میان جانداران محسوب می شد و طلا را در مقام واسطه العقد جمادات و جانداران می نشاند. ازدواج به معنی کامل شدن برای تولید مثل بود و حلقه ازدواج ، رمز این کامل شدن بود. مجموعه این رمزگانها و رمزهای فرهنگی، محاکات و تولید مثل را در شبکه ای در هم تنیده و هندسی به هم ربط می داد/دهد. رمزها از نظر اقتصادی، ارزش افزوده ایجاد می کنند؛ برندها در دنیای امروزی، درست مثل گذشته اما با تکیه بر فرهنگهای متفاوت امروزی، وابسته به محاکاتند و از طریق این وابستگی، ارزش افزوده ایجاد می کنند. طلای ساخته شده، از نظر اقتصادی، گرانتر از طلای خام است. ترکیبی از ماده و صورت است. ماده از طریق محاکات، از قوه به فعل رسیده است. همان طور که مرد و زن با ازدواج، قابلیت تولید مثل پیدا می کنند و تولید مثل در آنها از قوه به فعل می رسد.
طلا، ماده کامل است و برای صورت پذیری نیاز به مکمل ندارد، هر چند ممکن است به دلایل اقتصادی عیار آن فرق کند، اما در خصوص انسان، نه مرد کامل است و نه زن. با ازدواج که رمز وصال است مرد و زن، به کمال لازم می رسند. اما فرزندی که به دنیا می آید ناقص است؛ زیرا یا دختر است یا پسر و هر کدام از اینها نقصان است و یا ناقص تر از اینها، دو جنسه است. دو جنسیتی که در ساحت دیگری از وجود، نشانه کمال است در جهان مادی ما نشانه نقصانی بزرگتر است. تولد نوزاد، درست مثل آفرینش انسان، سر آغاز جدایی و نقصان است. این سیر حلقوی از کمال به نقصان و از نقصان به کمال را یک ضرب المثل عربی مشهور در فرهنگ ما که منشأ رواقی دارد به خوبی بیان می کند: «اذا تمّ الامر دنا نقصه».